ریممبر وای یو سْتارتد!
گاهی فکر میکنم شاید خوبتر آن بود که آدمی میدانست فردا چه وقایعی قرار است برایش اتفاق بیفتد، بلکه برنامهریزیهایش را مطابق آن انجام میداد. گاهی هم فکر میکنم شاید همین بیخبری خوب باشد؛ از این جهت که امید و انگیزهاش برای حرکت، به واسطه آگاهی از رویدادهای آینده از بین نمیرفت.
دوستی داشتم که در باب مهاجرت میفرمود: «مهاجرت خیلی سخته و خیلی هزینه داره» (منظورش فقط هزینههای مادی و فقط مهاجرت به خارج از کشور نبود). و میگفت: «آدم خیلی فراموشکاره؛ و وقتی به جای جدید میره، فقط مشکلات جای جدید رو میبینه و فقط خوبیهای جای قبلی رو به یاد میاره.» میگفت: «تمام چیزهایی رو که اذیتت میکنه بنویس و هر وقت در جای جدید خیلی اذیت شدی و یا به سرت زد که برگردی، اون لیست رو که مدتها پیش تهیه کردی، ببین و مرور کن. بعد اگه تصمیم گرفتی برگردی، برگرد!...»
بلی؛ در هر مسیری که گام میگذاری، Remember why you started و اگر سخت بر تو رفت، سختیهای قبلی را به یاد آور و ببین سختیهای کدام کفهٔ ترازو میچربد به دیگری، و بعد اگر باز هم تصمیم به بازگشت گرفتی، بازگرد! اگر نه، آینههای روبهرو را از جلوی رویت بردار و پشت سرت را هم نگاه نکن!
مباد آنکه آدمهای ناب زندگیات، اتفاقهای خوشایند، خاطرات بهیادماندنی، و هر چیز دیگری که به نظرت ارزشمند میآیند، بندی شوند به پایت و اسیر روزمرگی و بیحرکتی شوی. به چیزهای کوچک چنگ بزن و از چاه نیستی بیرون برو. پشیمان هم شوی، دستکم پشیمانِ بیحرکتیها نیستی!
- ۰ نظر
- ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۰۸
- ۱۲۰ نمایش