در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

از دنیای وبلاگ‌ها به اینستاگرام و فیسبوک و توییتر کوچ کردم و دوباره بازگشتم همین جا! من آدم همین دنیای وبلاگی‌ام.
نوشتن چقدر خوب است، و چه خوب‌تر که من معجزه نوشتن را اندکی بلدم؛ اگر نه، از مصائب دنیای دهشت‌انگیز هر آن هزار پاره می‌شدم!
یه روز یه ایرانی سرش تو کار بقیه نبود، مرد!!!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

مامان شما نیز هم؟!

۳۱
ارديبهشت

- مامانم هر روز صبح ما رو با صدای افتادن قابلمه و بشقاب و قاشق داخل ظرفشویی از خواب بیدار می‌کنه!

+ مامان من هم همینجوری بود. البته به مراتب شدیدتر! یه روز صبح داداشم همۀ ظرف‌های آب‌چکون رو شکست و خورد کرد. از اون روز به بعد مامانم اصلاح شد!

- تعجبنیشخندشیطان

----------------

از هفتۀ پیش که این ماجرای واقعی رو برای مامانم تعریف کردم، تا این لحظه دیگه اون حرکت غیرانسانی ازش سر نزده! یعنی حتماً باید از سیستم تهدید و ارعاب استفاده می‌کردیم واقعاً؟!

  • اگنس

زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی نادیده‌اش می‌گیری، حتی وقتی نمی‌خواهی‌اش، از تو قوی‌تر است... از هر چیز دیگری قوی‌تر است. آدم‌هایی که از بازداشتگاه‌های اجباری برگشته‌اند، دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه‌هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس‌ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست، اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی‌تر است...

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک‌ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...

------------

پی‌نوشت ۱: این بخش از کتاب خیلی خوب بود؛ در حقیقت عالی بود... «گریز دلپذیر» از این هم خوب‌تر بود و بسیار دوستش داشتم.

پی‌نوشت ۲: به گمانم مسافرتم افتاده برای روز یکشنبه. از آن یک‌روزه‌هایی که ۳۶ ساعت بیدار نگهت می‌دارند. لااقل از تجربه‌ی پیشین درس بگیرم و این بار کفش لژدار نپوشم! گفتم اگر فرصت ساحل‌گردی پیدا نکنم، موظف است پس از بازگشت مرا ببرد شمال!

پی‌نوشت ۳: پس از دو ماه امروز و فردا کردن مدیر گرامی در خصوص سفر کاری‌اش، کلاس رانندگی‌مان افتاد برای پس از بازگشت از سفر. امید که این بار دوباره کسی برنامه نچیده باشد!

پی‌نوشت ۴: مسئول انجمنی که پارسال در آنجا کار می‌کردم، تماس گرفت و گفت بعد از امتحانات دانشگاهش می‌تواند به شکلی بسیار شیک و مجلسی خانه‌اش را در اختیار ما قرار دهد تا تولد بگیریم... خیلی هم عالی!

  • اگنس

درخت فرهنگ

۳۰
ارديبهشت

ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﺧﺘﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻨﯽ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ؛ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﻫﻤﻪ‌ی ﺩﺭﺧﺖﻫﺎ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺯﻧﯽ، ﺑﺎﺭ ﻭ ﺑﺮﮒﺷﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻫﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻧﺨﻞ ﻧﻪ؛ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﯼ، ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ. ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﯾﺸﻪﺍﺵ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﺨﻞِ ﺑﯽﺳﺮ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ.

ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺍﺳﺖ. ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﯾﺸﻪﺍﺕ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺳﺖ، ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻤﻮﺩ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ. اﮔﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﺁﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ، ﻭﻟﻮ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.

[دﮐﺘﺮ ﮐﺮﯾﻢ ﻣﺠﺘﻬﺪﯼ]

  • اگنس

?Aren't you

۳۰
ارديبهشت

I'm so thankful I had a childhood before social media took over!

  • اگنس

یه همسایۀ دیوار به دیوار نازنین (!!!) داریم که  برقش رو از تیر برق گرفته و هر بار که مأمور اداره‌ی برق برای بازرسی تشریف میارن، فوراً سیم‌ها رو جابه‌جا می‌کنن و بعد از رفتن ایشون مجدداً به همون وضع سابق برمی‌گردونن. گل‌پسرهای متشخصشون که از اعضای سـ ـپـ ـاه محترم پاسداران هستند، هر شب به نوبت از دیوار حیاطشون تشریف می‌برن بالا و از اونجا از روی دیوار حیاط ما، عرض ساختمان ما رو طی می‌‌کنن و خلاصه دیوار حیاط ما براشون نقش کانال ارتباطی با ساختمان سمت چپی ما رو ایفا می‌کنه و یک لحظه هم فکر نمی‌کنن که منزل ما حریم شخصی ماست و مثل ... سرشون رو میندازن  پایین و طی طریق می‌کنن. نکته جالب‌تر اینکه در تمام مدت ۱۰ سالی که ما باهاشون همسایه بودیم، برای جلوگیری از مصرف برق (!!!) از سیستم سنتی در زدن استفاده کردن و کلاً ترجیح دادن خودشون رو با تکنولوژی زنگ و آیفون و اینا درگیر نکنن و مدیونید اگه فکر کنید ساعت خوندن رو هم بلد نیستن! چرا که بارها و بارها در هر ساعت از شبانه‌روز، حتی در نیمه‌های شب، با مشت و لگد به جان در افتادن که بلکه یکی از داخل صدا رو بشنوه و در مبارک رو باز بنماید!

اما... اعضای این خانواده‌ی دوست‌داشتنی (!!!) هر ۸ ساعت یک بار زنگ ما رو می‌زنن تا مطمئن بشن توت‌های سفیدی که شاخه‌هاش از حیاط ما بیرون زده، طبق احکام شرعی حلاله و می‌تونن تناول کنن.

عزیز دلم؛ لطفاً این جمله رو جایی روی بدنت خالکوبی کن تا همیشه جلوی چشمت باشه؛ شعور شهرنشینی چیزی نیست که ضرورتاً ذاتی باشه، و با مدت کوتاهی زندگی در فضای شهری هم می‌توان فراگرفت. و اینکه جناب‌آلو اگه حلال و حرام سرت می‌شه، ما از اون دو تا دونه توت گذشت می‌کنیم، اما حلال و حرام و حق‌الناس قطعاً در مورد آب و برق غیرمجاز و شیوه‌ی منحصر به فرد شما در همسایه‌آزاری و لگدکوبی وقت و بی‌وقت به در و دیوار ساختمان هم صدق می‌کنه. والا... وگرنه توت چه قابل شما رو داره؟!

  • اگنس

آینده‌ی مجنونم...

۲۹
ارديبهشت

می‌خواهم ببُرّم
این بار بیش از هر زمان دیگری...
می‌شود خداحافظی نکنیم؟
می‌شود آرزوی خوشبختی و موفقیت را درِ کوزه بگذاریم؟
می‌شود بروی و پشت سرت را هم نگاه نکنی؟
می‌شود بگذارم و بگذرم؟
می‌شود دیگر سراغم را از کسی نگیری؟
می‌شود دیگر نگران هیچ چیزی که به تو وصل می‌شود، نباشم؟
فقط می‌خواهم تمام شویم برای یکدیگر...
تا یک بار برای همیشه خالی شود لحظاتمان از دیگری...
فکر می‌کنی می‌شود؟! می‌توانی؟! می‌توانم؟!

  • اگنس

خداحافظ گری کوپر!

۲۸
ارديبهشت

وقتی دو نفر مثل من و تو جدی عاشق همن، باید هر کاری که می‌تونن بکنن تا عشقشون رو نجات بدن. باید حفظش کنن. و برای این کار، اولین کاری که باید بکنن، اینه که از هم جدا بشن. باور کن...

  • اگنس

بنده دیشب برای دومین بار به عبارت پرمحتوای «هر چه زمان کمتری در اختیار داشته باشید، کارهای بیشتری انجام خواهید داد» ایمان آوردم. البته نقش نیروی اجبار و فشار و چه بسا حس محرومیت را نیز نباید در این امر نادیده گرفت.

دوست نازنینی که دیشب هر چه خودمان را به در و دیوار زدیم و بزرگان مجلس را واسطه نمودیم، یک نفس در تصمیمت خلل وارد نکردی و هیچ جوره جز در حضور خودت، کتابت را به امانت به ما نسپردی، تو را سپاس که وادارمان نمودی ۲۵۰ صفحه از کتاب ۲۷۰ صفحه‌ای و بی‌نظیر «خداحافظ گری کوپر» را یک روزه بخوانیم و لذت ببریم و باز به عقب برگردیم و نت برداریم و حتی از چند صفحه‌ی فوق‌العاده‌ی آن برای روزهای نیامده‌ی بی گری کوپری‌مان عکس بگیریم! حس آرامش بی‌نظیری بود؛ وصف‌نشدنی...

بله؛ یک چنین موجود نازی هستیم ما!

-------------

پی‌نوشت: کتاب «چنین گذشت بر من» هم به همان اندازه معرکه بود؛ به قدری که در طول مسیر در مترو تمامش را خواندم. ممنونم سلطانم بابت این زیباترین و بهترین هدیه‌هایی که می‌توان در زندگی گرفت و من بی‌حساب و بی‌دلیل لایقشان شده‌ام.

  • اگنس

برخلاف هر سال، این بار اصلاً در نمایشگاه چرخ نزدم. در بدو ورودم به محوطه، یک‌راست به بخش انتشارات بین‌الملل رفتم و کتاب‌های مورد نظرم را پیدا کردم که البته به دلیل ارزش بسیار بالای ریال (!!!) در برابر ارزهای خارجی، به همان تماشای جلد کتب مذکور و تلاوت Synopsis آنها اکتفا نمودم! باشد که دوستان خارجکی‌مان تعارفی بزنند و ما هم در هوا بل بگیریم!

در بخش ناشران عمومی هم فقط به همان معدود انتشاراتی که در آنها دنبال کتاب بودم، سر زدم و خرید کردم و بعد هم برگشتم.

و البته نکته‌ی مهم‌تر اینکه بنا بر سخنان نغز و گرانبهای جناب مدیری عزیز، باز هم غرفه‌های سیب‌زمینی سرخ‌کرده، ذرت مکزیکی، و آش رشته بیشترین فروش را به خود اختصاص دادند!

چقدر ما خوبیم... خدا حفظمان کند!!!

  • اگنس

دریایم آرزوست...

۲۴
ارديبهشت

I'm no doctor,
but I've prescribed for myself a little more Vitamin Sea...

  • اگنس

اندر مزایای لحن!

۲۳
ارديبهشت

ای فرزند؛

بدان و آگاه باش که لحن بیان و نحوه‌ی ادای واژگان، در انتقال مفاهیم و منظور گوینده نقش و تأثیری به غایت مهم دارد. زنهار، با هیچکس over text (خواه اس‌ام‌اس باشد، خواه ایمیل و خواه از این اپ‌های جدید) بحث‌های جدی نکنی... که فقدان لحن همانا و نابود شدن روابط (از هر نوع آن) همانا!

  • اگنس

بدبخت‌ترین مردم کسی است که:

نه شهامتِ داشتنت را داشته باشد،
و نه شجاعتِ نداشتنت را...

نه عرضه‌ی با تو بودن را،
و نه شعور رها کردنت را...

  • اگنس

دل بـردنی چنیـن ز اسـیـران ســاده‌دل
گوهر به حیله از کف طفلان ربودن است

  • اگنس

آن شور جوانم کو؟!

۲۱
ارديبهشت

در راستای پست قبل:

چند سال قبل، حدود یک سال و نیم پیش مشاور رفتم تا سرانجام دریابم داروی مقابله با تمامی مشکلات زندگی تنها دو واژه است: «به درک!» و به بیانی خودمانی‌تر: «گور پدرش!» تفاوتی هم نمی‌کند که در مواجهه با چه فردی یا رویدادی باشد.

اصولاً نیمی از مشکلات زندگی به ما ربطی ندارند و خیلی‌هایش هم شاید هیچگاه اتفاق نیفتند. من به عبارت «آب چشم خویش نگاه دار تا در اندرون تو دریایی شود» خیلی معتقد نیستم. به قول شاعر: «گریه کن، گریه قشنگه!» اما فقط برای مدتی بسیار کوتاه. روز بعد باید بلند شد و همه چیز را از نو آغاز کرد. آسیبی که غم و اندوه به روح و روان آدمی می‌زند، بسی فراتر و زیان‌بارتر از آسیبی است که به جسم او وارد می‌کند... محکم بودن و قوی شدن امتحانات سختی دارد، نمی‌شود تک‌ماده کرد! اگر نشود، اگر نتوانی، باخته‌ای!

  • اگنس

پدرها و مادرهای لعنتی؛

چرا درک نمی‌کنید که بچه‌ها (هر قدر هم کم‌سال باشن) دوربین ضبط رفتار و آینه کردار خود شمان؟ چرا یه لحظه فکر نمی‌کنید که می‌فهمند. می‌شنوند. ضبط می‌کنند. و روزی که اصلاً دور نیست، همه رو عیناً تکرار می‌کنند. دیشب که اون کودک معصوم و نازنین پشت تلفن با بغض گفت: «بابام لباس‌هاش رو جمع کرد و گفت می‌ره یه خونه‌ی دیگه تا بدون ما زندگی کنه.» تا همین لحظه تمام وجود من درد گرفته و قلبم داره از جا کنده می‌شه. یعنی واقعاً فهمیدن اینها براتون سخته؟! من تمام شب کابوس عقده‌های روانی وحشتناکی رو دیدم که اون کودک نازنین ممکنه در فرداهاش تجربه کنه، اون هم به خاطر حماقت افرادی که نه شعور زندگی کردن دارند، نه شعور رفتاری دارند، نه شعور گفتاری دارند، نه شعور بچه‌داری دارند... لعنتی‌ها، مگه اون بچه نامه نوشته بود که من رو بیارید؟!

لعنت به کسی که زندگی کردن رو بلد نیست و ازدواج می‌کنه، و وحشتناک‌تر از اون، بچه‌دار می‌شه و وقتی بهش می‌گی «بچه‌دار شدنت بزرگ‌ترین مصداق کودک‌آزاری بوده» بهت نیشخندی عاقل اندر سفیه می‌زنه!

----------------

پی‌نوشت ۱: پدرها و مادرهای نازنینِ خارج از این گروه به خاطر این نوشته بر من ببخشایند.

پی‌نوشت ۲: یکی از دوستان نازنینمان روایتی دارند مبنی بر اینکه یکی از حالات افسردگی این است که باید تنها آهنگ‌هایی را گوش دهید که متن‌شان را متوجه نمی‌شوید. چون حتی «اگه عشق همینه/ اگه زندگی اینه/ نمی‌خوام چشمام دنیا رو ببینه» اندی هم می‌تواند به سادگی باعث شود تشریف ببرید زیر دوش و فریاد برآورید از اینکه چرا کسی باید به این درجه از افسردگی رسیده باشد که نخواهد چشمانش دنیا را ببیند! دوز ناراحتی‌ام به قدری زیاد است که صرف‌نظر از جایی که هستم، «بی‌خیال فردا»ی TM Bax یا «لحظه» احسان خواجه‌امیری یا حتی میکس‌های رادیو جوان هم به اشکم امان نمی‌دهند!

  • اگنس

20th Tehran Oil Show

۱۹
ارديبهشت

حسرت امروز تا ابد به جانم می‌ماند...

  • اگنس

اصولاً در هیچ برهه‌ای از تاریخ، «داشتم، داشتم» مهم نبوده و نیست؛ بهتر است «دارم، دارم»هایمان را ببینیم!

و اما خبر فوری اینکه: شهروندان و دارندگان پاسپورت امارات متحده عربی از روز پنجشنبه (7 ماه می 2015 - ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴) می‌توانند بدون نیاز به دریافت ویزای شنگن، به اروپا سفر کنند. هم اکنون 26 کشور اروپایی در محدوده ویزای شنگن قرار دارند.

ساکنان سرزمین پاک آریا (!) که سابق بر این با عزت و احترام و بدون نیاز به ویزا، به سرزمین شکلات و ساعت، همان سرزمینی که مردمش در کارت پستال زندگی می‌کنند، بله، همان سوئیس خودمان، سفر می‌کردند، امروز در فرودگاه دبی در صف‌های طویل انتظار می‌کشند تا پس از کلی اسکن چشم و بازرسی بدنی، ببینند آیا استخاره‌ی جناب مسئول، با آن پیراهن بلند سفید و روسری منگوله‌دار آویزان از پشت سرش، راه می‌دهد تا در پاسپورت مزین به نشان «جمهوری اسلامی ایران»شان مهر آبی‌رنگ «دخول فی دولة الامارات العربیة المتحدة» بزند یا خیر!

  • اگنس

اصولاً بنده یه اخلاق گندی دارم و اون هم اینه که اگه قولی بدم، to any length می‌رم تا بهش متعهد بمونم. حالا اینکه در چه زمینه‌ای و با چه کسی باشه، کوچک‌ترین تفاوتی به حال من نداره.

در راستای همین اخلاق مزخرف و به‌دردنخور (!!) بنده مجبور شدم دو شب تمام تا نیمه‌های شب بیدار بمونم و یه مقاله حدوداً ۳۰ صفحه‌ای در مورد «نقد فیلم آمریکا در دهه ۱۹۷۰» رو ترجمه کنم و البته زودتر از موعد هم تحویل دادم. حالا دیشب برام ایمیل زدن که لطفاً تمامی اسامی خاص، شامل: نویسنده‌ها، کارگردانان، و سایر افراد، فیلم‌ها، کتاب‌ها، نشریات، دانشگاه‌ها، و ... به شکل درست فارسی‌شون نوشته بشن، همگی داخل گیومه قرار بگیرن، و معادل انگلیسی همه‌شون در پاورقی ذکر بشه، و علامت نقل‌قول‌ها از « » به " " تغییر کنه. منم از اونجا که سفرم یه روز عقب افتاده بود،  خیلی ریلکس گفتم: Ogey؛ تا صبح می‌فرستمش! یکی نبود بگه مرض داری آخه دختر؟! خب بگو فردا انجام می‌دم. والا!!!

اصولاً من همیشه از اون اول اسامی خاص رو چک می‌کنم تا شکل درستشون رو بنویسم. اما تبدیل کردن « » به " " و در گیومه قرار دادن چیزی حدود هزار تا اسم فیلم و کارگردان و سایر موارد و ذکر کردنشون در پاورقی و کپی کردن معادل انگیسی‌شون بنده رو دقیقاً تا ساعت ۶ و نیم صبح بیدار نگه داشت! 

مامانم چند بار نصفه شب از خواب بیدار شد و اومد و دید بعله، بنده هنوز مشغولم و kept saying that: می‌میری دختر! خشک می‌شی پای لپ‌تاپ! برو بگیر بکپ عزیزم! و من هم پررو پررو به کارم ادامه دادم.

البته اوج عشقش رو صبح نشون داد که بر خلاف تمام این روزها و سال‌ها، سکوت اختیار کردن تا بنده بخوابم و با صدای افتادن قابلمه کف آشپزخونه بیدار نشدم! حالا الان هم خوابم نمی‌بره. فکر کنم در راستای سفر فردا، مجبور بشم امروز به زور قرص خودم رو چند ساعت بخوابونم!

  • اگنس

!I Got French

۱۵
ارديبهشت

در همین لحظه یه تست جالب و کوتاه دیدم در مورد اینکه «روح شما چه ملیتی داره؟»

البته من همیشه فکر می‌کردم سوئیسی باشم (D:)، اما خب فرانسوی از آب دراومدیم. تو چند تا از سؤال‌ها دلم می‌خواست بیشتر از یه گزینه رو انتخاب کنم و جالب‌تر این که وقتی دوباره تست رو با اون یکی گزینه‌ی مورد نظرم امتحان کردم، باز هم نتیجه همون بود!

Your soul is: French

You are an honest, loving, and remarkably loyal soul. You show your love and affection with your actions and the way you live – not just with your words. The friendships you create are full of everlasting love and can never be cut apart. The experiences you've had and the memories you've created with your loved ones can never be forgotten. Your friends feel lucky to have you!

باشد که دوستانمان قدر بدانند... D:

  • اگنس

شکست عشقی!

۱۵
ارديبهشت

زمانی که فهمیدم استاد عزیز دوران دانشگاهم (و معاون دانشکده)، که ۵ ترم از ۷ ترم تحصیلم رو باهاش کلاس داشتم و به قول تمام دانشگاه: مرا بزرگ کرده بود، نه تنها شوعر کرده، بلکه پسرش هم نزدیک دو سالشه!

-------------

بعداًنوشت: متوجه شدید من بچه درسخون بودم و درسم ۷ ترمه تموم شد یا بیشتر توضیح بدم؟! دو نقطه دی!

  • اگنس