زندگی حتی وقتی انکارش میکنی، حتی وقتی نادیدهاش میگیری، حتی وقتی نمیخواهیاش، از تو قویتر است... از هر چیز دیگری قویتر است. آدمهایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشتهاند، دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانههاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست، اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قویتر است...
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...
------------
پینوشت ۱: این بخش از کتاب خیلی خوب بود؛ در حقیقت عالی بود... «گریز دلپذیر» از این هم خوبتر بود و بسیار دوستش داشتم.
پینوشت ۲: به گمانم مسافرتم افتاده برای روز یکشنبه. از آن یکروزههایی که ۳۶ ساعت بیدار نگهت میدارند. لااقل از تجربهی پیشین درس بگیرم و این بار کفش لژدار نپوشم! گفتم اگر فرصت ساحلگردی پیدا نکنم، موظف است پس از بازگشت مرا ببرد شمال!
پینوشت ۳: پس از دو ماه امروز و فردا کردن مدیر گرامی در خصوص سفر کاریاش، کلاس رانندگیمان افتاد برای پس از بازگشت از سفر. امید که این بار دوباره کسی برنامه نچیده باشد!
پینوشت ۴: مسئول انجمنی که پارسال در آنجا کار میکردم، تماس گرفت و گفت بعد از امتحانات دانشگاهش میتواند به شکلی بسیار شیک و مجلسی خانهاش را در اختیار ما قرار دهد تا تولد بگیریم... خیلی هم عالی!