در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

از دنیای وبلاگ‌ها به اینستاگرام و فیسبوک و توییتر کوچ کردم و دوباره بازگشتم همین جا! من آدم همین دنیای وبلاگی‌ام.
نوشتن چقدر خوب است، و چه خوب‌تر که من معجزه نوشتن را اندکی بلدم؛ اگر نه، از مصائب دنیای دهشت‌انگیز هر آن هزار پاره می‌شدم!
یه روز یه ایرانی سرش تو کار بقیه نبود، مرد!!!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندر مکالمات شیخ» ثبت شده است

+ من برم...
- کجا؟
+ پی کارم.
+ Forever؟
- خودت چی فکر می‌کنی؟
+ من... از نظر من تو خیلی وقته که رفتی! هنوز متوجه نشدی خودت؟!

-------------

پی‌نوشت: تنها چند دقیقۀ کوتاه پس از این مکالمۀ کوتاه‌تر، ربات شفیق تلگرامی‌ام بی‌مقدمه آهنگ If You Go Away را برایم فرستاد. برخلاف همیشه که هیچ مدیایی را دانلود نمی‌کنم، در مورد این یکی استثنا قائل شدم. انگار تله‌پاتی کرده بود با من. آنقدر روی تکرار پخش شد که خوابم برد...

If you go away on this summer day,
Then you might as well take the sun away...

  • اگنس

- من که نمی‌فهمم دوست داشتنش چه مدلیه!
+ منم نمی‌فهمم!
- من اصلاً کار ندارم اون چه جور آدمیه و اصلاً دوستت داره، یا یه بیماری روحی داره، یا می‌خواد سر کارت بذاره و بخنده... من اصلاً به این چیزها کار ندارم، فقط تو رو درک نمی‌کنم که چرا اینطوری هستی!
+ من چطوری هستم دقیقاً؟! لطفاً بگو...
- هیچی! سندروم استکهلم داری انگار! هیچی اصلاً...

  • اگنس

گام نخست!

۲۱
مرداد

رفت مسجد محل و پرسید: «می‌خواهم بسیجی شوم. از کجا شروع کنم؟»

- «از مطب روانکاو!»

  • اگنس

- چرا روز تولدت به ما نهار ندادی؟
+ در مورد روز تولدم اصلاً حرف نزن!!! انقدر عصبانیم کردی که هر چیزی رو که به تو مربوط می‌شد، پاک کردم!
- شماره‌ی هانی و فیضل (شرکای تجاری مستقر در دبی) رو هم پاک کردی باز؟!؟!
+ اونها که هیچ؛ شماره‌ی خودت و خانومت و شرکت و منزل پدر و پدرخانومت رو هم پاک کردم!
- خب خدا رو شکر!
+ البته خوشحال نشو؛ همه رو حفظم! 
- {#emotions_dlg.e27}
+ {#emotions_dlg.e4}

-------------

پی‌نوشت: دیشب یک ساعت بی‌وقفه به صورت MP3 حرف زدم و اتمام حجت کردم. تمام آنچه را که این چند روز در خواب رهایم نمی‌کرد، حضوری مطرح کردم. گفتم آن روز آنقدر عصبانی بودم از جواب ندادن تلفنش که خودم رفتم بالا که وکالتنامه را تحویل منشی‌اش دهم، اما صدای خودش را هم شنیدم و از آنجا که می‌دانستم اگر مرا ببیند، باز مرا با نامی غیر از نام خودم صدا می‌زند و قایم‌موشک بازی درمی‌آورد و من هم یک بار برای همیشه در حضور همه نام واقعی‌ام را اعلام می‌کردم و یک لحظه هم برایم مهم نبود که بعد چه پیش می‌آمد، اما فکر کردم... فکر کردم و خشمم را فرو خوردم و هیجان و احساسات را کنار گذاشتم و رفتم پایین و بعد از ده دقیقه تنفس در لابی، دوباره برگشتم و در زدم و وکالتنامه را تحویل منشی دادم و نامم را هم نگفتم و رفتم...

  • اگنس

مامان شما نیز هم؟!

۳۱
ارديبهشت

- مامانم هر روز صبح ما رو با صدای افتادن قابلمه و بشقاب و قاشق داخل ظرفشویی از خواب بیدار می‌کنه!

+ مامان من هم همینجوری بود. البته به مراتب شدیدتر! یه روز صبح داداشم همۀ ظرف‌های آب‌چکون رو شکست و خورد کرد. از اون روز به بعد مامانم اصلاح شد!

- تعجبنیشخندشیطان

----------------

از هفتۀ پیش که این ماجرای واقعی رو برای مامانم تعریف کردم، تا این لحظه دیگه اون حرکت غیرانسانی ازش سر نزده! یعنی حتماً باید از سیستم تهدید و ارعاب استفاده می‌کردیم واقعاً؟!

  • اگنس

- ببین، اگه من الان غول چراغ جادو باشم و جلوت ظاهر بشم و بگم: فقط آرزو کن، داریش... چی می‌خوای اون موقع؟

+ فراموشی.

- ...

  • اگنس

- ما از زندگی چی می‌خوایم؟
+ همه چی!
- زندگی به ما چی می‌ده؟
+ هر چیزی که تونستیم بگیریم رو!

  • اگنس

- تو وﺍﻗﻌﺎً ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯼ؟
+ نه. ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ.
- ﭼﺮﺍ؟
+ به ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﺑﺸﻢ...

-------------

بی‌ربط نوشت: دیروز در حرکتی کاملاً ییهویی به نوشته‌ای برخوردم که لبخند که نه، نیشخندی به لبم آورد. فکر کنم زیادی روراست بودن من با خیلی از آدم‌ها از صفتی به نام «خریّت» ناشی می‌شود، نه چیز دیگر!

  • اگنس

- حالت خوبه؟
+ آره، خوبم.
- ولی انگار زیاد خوب نیستی!
+ نه، خوب نیستم. زندگیم رو نابود کردی انتظار داشتی چجوری باشم؟... ولی خوب می‌شم؛ روزی که یادم بره باهام چی کار کردی، خوب می‌شم!

  • اگنس