در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

از دنیای وبلاگ‌ها به اینستاگرام و فیسبوک و توییتر کوچ کردم و دوباره بازگشتم همین جا! من آدم همین دنیای وبلاگی‌ام.
نوشتن چقدر خوب است، و چه خوب‌تر که من معجزه نوشتن را اندکی بلدم؛ اگر نه، از مصائب دنیای دهشت‌انگیز هر آن هزار پاره می‌شدم!
یه روز یه ایرانی سرش تو کار بقیه نبود، مرد!!!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «در خیانت فرزندآوری» ثبت شده است

دوستی دارم که مربی شنا و یکی از برترین اعضای شنای موزون در ایران است. هر بار که استخر می‌رفتم و سانس آموزش او بود، کنار آب می‌نشستم و حرکات فوق‌العاده و بی‌نظیر رقص سولو، دو نفره، و یا گروهی‌شان را تماشا می‌کردم. این دوست ما مدتی است تدریس شنا در استخرها و مجموعه‌های ورزشی را کنار گذاشته و به طور تخصصی به تدریس خصوصی شنا و باله در آب در خانه‌ی هنرجوها در آن سوی بلوار خودمان مشغول است. هر دوره که کلاس جدید دارد، مرا یکی دو جلسه به عنوان مهمان همراه خود می‌برد. دیروز که با هم رفته بودیم، هنرجوهایش خواهر ۱۰ ساله و برادر ۴ ساله‌ای بودند که در استخر ساختمانشان تعلیم شنا می‌دیدند. دختر هر چهار شنای اصلی را به طرز ماهرانه‌ای آموخته بود و تمرین دیروزش حرکت موج‌دار متوالی در آب و خوابیدن روی آب و انجام حرکات دست و در عین حال ثابت ماندن در جای خود بود، که به گفته‌ی دوستمان، این نخستین حرکت از آموزش حرکات موزون و باله در آب است. پسرک، اما، شیطنت‌هایش حد و حصر نداشت و مدام در تمرین‌های خواهرش وقفه ایجاد می‌کرد و با وجودی که حین توضیحات مربوط به آموزش خودش حتی لحظه‌ای تمرکز حواس نداشت، به من می‌گفت: «من تمام این حرکات را بلدم می‌خواهی به تو هم یاد بدهم؟!» پس از چند لحظه این مکالمه‌ی کوتاه بین پسرک و دوستم شکل گرفت:

- خاله، می‌خوای بستنی سفارش بدم بیارن بخوریم؟
+ باشه، ولی بعدش باید دست کرال رو تمرین کنیم.
- باشه. (بعد در ورودی استخر را نگاه کرد و با صدایی آمرانه و بسیار بلند ادامه داد) هووووووووووووی! دو تا بستنی بیار!
ما همه: تعجب

لطفاً در کنار تمامی امکانات درجه یکی که برای فرزندان دلبندتان فراهم می‌کنید، کمی ادب هم به آنها هدیه کنید. با سپاس...

  • اگنس

پدرها و مادرهای لعنتی؛

چرا درک نمی‌کنید که بچه‌ها (هر قدر هم کم‌سال باشن) دوربین ضبط رفتار و آینه کردار خود شمان؟ چرا یه لحظه فکر نمی‌کنید که می‌فهمند. می‌شنوند. ضبط می‌کنند. و روزی که اصلاً دور نیست، همه رو عیناً تکرار می‌کنند. دیشب که اون کودک معصوم و نازنین پشت تلفن با بغض گفت: «بابام لباس‌هاش رو جمع کرد و گفت می‌ره یه خونه‌ی دیگه تا بدون ما زندگی کنه.» تا همین لحظه تمام وجود من درد گرفته و قلبم داره از جا کنده می‌شه. یعنی واقعاً فهمیدن اینها براتون سخته؟! من تمام شب کابوس عقده‌های روانی وحشتناکی رو دیدم که اون کودک نازنین ممکنه در فرداهاش تجربه کنه، اون هم به خاطر حماقت افرادی که نه شعور زندگی کردن دارند، نه شعور رفتاری دارند، نه شعور گفتاری دارند، نه شعور بچه‌داری دارند... لعنتی‌ها، مگه اون بچه نامه نوشته بود که من رو بیارید؟!

لعنت به کسی که زندگی کردن رو بلد نیست و ازدواج می‌کنه، و وحشتناک‌تر از اون، بچه‌دار می‌شه و وقتی بهش می‌گی «بچه‌دار شدنت بزرگ‌ترین مصداق کودک‌آزاری بوده» بهت نیشخندی عاقل اندر سفیه می‌زنه!

----------------

پی‌نوشت ۱: پدرها و مادرهای نازنینِ خارج از این گروه به خاطر این نوشته بر من ببخشایند.

پی‌نوشت ۲: یکی از دوستان نازنینمان روایتی دارند مبنی بر اینکه یکی از حالات افسردگی این است که باید تنها آهنگ‌هایی را گوش دهید که متن‌شان را متوجه نمی‌شوید. چون حتی «اگه عشق همینه/ اگه زندگی اینه/ نمی‌خوام چشمام دنیا رو ببینه» اندی هم می‌تواند به سادگی باعث شود تشریف ببرید زیر دوش و فریاد برآورید از اینکه چرا کسی باید به این درجه از افسردگی رسیده باشد که نخواهد چشمانش دنیا را ببیند! دوز ناراحتی‌ام به قدری زیاد است که صرف‌نظر از جایی که هستم، «بی‌خیال فردا»ی TM Bax یا «لحظه» احسان خواجه‌امیری یا حتی میکس‌های رادیو جوان هم به اشکم امان نمی‌دهند!

  • اگنس

یه دوره‌ای تو زندگیم خیلی دلم می‌خواست ازدواج کنم. بعد از یه مدت، دلم می‌خواست یه بچه هم داشته باشم. چند وقت بعد، دلم می‌خواست فقط یه بچه داشته باشم و خود ازدواج دیگه برام مهم نبود؛ انقدر که حتی حاضر بودم فقط واسه یه ساعت زندگی مشترک داشته باشم و بعد تموم شه. چند وقت بعد، دیگه همون یک ساعت رو هم نمی‌خواستم و آرزو می‌کردم کاش می‌شد مثل اروپایی‌ها و از طریق روش‌های پزشکی و شیک‌تر یه بچه داشته باشم. چند وقت بعد، اما، دیگه نه دلم خواست ازدواج کنم و نه دلم خواست بچه‌ای داشته باشم... و این نظر آخرم هیچوقت عوض نشد!

  • اگنس