در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

از دنیای وبلاگ‌ها به اینستاگرام و فیسبوک و توییتر کوچ کردم و دوباره بازگشتم همین جا! من آدم همین دنیای وبلاگی‌ام.
نوشتن چقدر خوب است، و چه خوب‌تر که من معجزه نوشتن را اندکی بلدم؛ اگر نه، از مصائب دنیای دهشت‌انگیز هر آن هزار پاره می‌شدم!
یه روز یه ایرانی سرش تو کار بقیه نبود، مرد!!!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

دوباره خل شده‌ام. خودم را سین جیم می‌کنم. Brainstorm می‌کنم. تفسیر می‌کنم؛ خودم را، روحم را، احساسم را، قلبم را، عقلم را، کتابم را، نوشته‌هایم را، اتاقم را، علیرضا آذر را، «اتاق»اش را، «نازنین پیچ قصه را برگرد»اش را، زمین را، هوا را، دنیا را، همه چیز را... همه چیز را...

آرش که کوچکتر بود، «چرا» را «بارا چرا» بیان می‌کرد. کودکانگی این واژه‌اش را دوست داشتم. چرا بعد از این همه مدت، آن همه درد، آن هم اشک، باز هم باید نگرانش شوم؟ چرا؟ به قول آرش: بارا چرا؟ اصلاً کلی هم خوشحال می‌شوم که هواپیمایش را ناو آمریکایی زده باشد و جنازه‌اش هم برنگردد! به دَرَک که دو روز است ایمیل‌های مهم‌اش را چک نکرده است! به درک که کلی از برنامه‌های من هم به او بستگی دارد! به درک! شماره‌ی برادرش را داده که اگر خدا خواست و مُرد، بتوانم تسویه‌حساب کنم! چه اهمیتی دارد؟! چه اهمیتی باید داشته باشد؟!

چرا من هنوز مریضم؟ چرا مرض دارم؟ چرا چیزی در من می‌لولد؟ چرا حسی بسیار قوی در من هست؟! حسی که مؤدبانه‌اش می‌شود «کنجکاوی» و پسرخاله‌وارترش می‌شود «فضولی» و من به آن نام «مازوخیسم» می‌‌دهم! من مریضم که هنوز خاطرات گذشته را مرور می‌کنم. من مریضم که هنوز در کوچه پس‌کوچه‌های ذهنم دنبال ردّ آنها می‌گردم. من مریضم که سر و تهش را می‌دانم و هنوز بند دلم را به آن دوخته‌ام. من مریضم... من...

کاش می‌شد چند وقتی مرا جایی دور بستری می‌کردند و به فکر و خیالم هم زنجیر می‌زدند تا جایی نرود! حتی یک قدم هم از من دور نشود! یا اصلاً قرنطینه‌اش می‌کردند تا کلاً نداشته باشمش که بدانم جایی می‌رود یا نه! لعنت به من! لعنت به تو! لعنت به تمام چیزهایی که به تو وصل می‌شوند!

  • اگنس

سرسختانه بر این باورم که هر مشکلی را باید با حرف زدن با فرد مربوطه حل کرد. حرف زدن با این و آن و واسطه فرستادن و پیغام گذاشتن و ایمیل فرستادن و یادداشت نوشتن و این کارها فقط و فقط مشکل را بزرگ‌تر و سوءتفاهم‌ها را عمیق‌تر می‌کند. این که منتظر باشیم دوستمان یا خواهرمان یا هر کس دیگری پیام ما را برساند و پاسخش را بیاورد، یا منتظر تفسیر و اظهار نظر آنها باشیم، بزرگ‌ترین خطایی است که می‌توانیم مرتکبش شویم... نکنیم! با رابطه‌هایمان این کار را نکنیم!

  • اگنس

هزار بار دیگر هم منعم کند و دعوا کند یا خواهش کند که اینجا را ببندم، برای هزار و یکمین بار جایی برای نوشتنم پیدا خواهم کرد. نمی‌داند نفسم به نفس نوشته‌هایم بند است.

با هر نام مستعار دیگری هم که نوشته باشم، این بار فرق دارد. این بار خود خودم هستم. این بار نقش نیست، بازی نیست، نمایش نیست، تظاهر نیست! این بار این منم! خود خودم! و آنقدر شعر در آستین دارم که هر قدر هم اصرار به کم شدنش داشته باشد، باز هم همین قدر شاعرم! این بار تکلفی در کار نیست. دنبال قالب‌های گل و بلبل و زرد قناری نیستم. اینجا همین صفحه‌ی سفید است و این طرف منم که فارغ از همه چیز و همه کس، فقط می‌نویسم! همه چیز سفید است، سفید و ساده! سیاست هم نمی‌فهمم... که اگر سیاست داشتم به اینجا نمی‌رسیدم!

  • اگنس

باز آمدم...

۱۵
آذر

لعنتی؛

بفهم؛

من اگر ننویسم، می‌میرم!

می‌فهمی؟!! می‌میرم!!

  • اگنس