در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

از دنیای وبلاگ‌ها به اینستاگرام و فیسبوک و توییتر کوچ کردم و دوباره بازگشتم همین جا! من آدم همین دنیای وبلاگی‌ام.
نوشتن چقدر خوب است، و چه خوب‌تر که من معجزه نوشتن را اندکی بلدم؛ اگر نه، از مصائب دنیای دهشت‌انگیز هر آن هزار پاره می‌شدم!
یه روز یه ایرانی سرش تو کار بقیه نبود، مرد!!!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

عزیزی که از یک روستا/ شهرستان/ کشور به شهر مجاور/ کلان‌شهر/ مرکز استان/ استان (namely تهران)/ کشوری دیگر مهاجرت می‌کنی، تردیدی نیست که مکان مبدأ مشکلاتی داشته که به خاطرش به جای نسبتاً بهتری تصمیم به کوچ گرفته‌ای، اما ضرورتاً مکان مقصد نیز از مشکلات مخصوص به خود مبرّی نیست. لطفاً به جای غر زدن و بی‌وقفه ایراد گرفتن از جای جدید، سعی کن به سهم خودت در بهتر کردن مکان مقصد نقش داشته باشی یا اگر نمی‌توانی در این راستا تلاش کنی، مادامی که داری از امکانات آموزشی، تفریحی، پزشکی، و سایر موارد مقصد بیشترین استفاده را می‌بری، لطفاً دهان مبارک را ببند و کمتر نق بزن که اینجایی‌ها همه فلان و بهمان و اینها همه ال هستند و بل هستند! اینجایی‌های مشکل‌ساز هم هموطنانی هستند که پیش از جنابعالی تشریف آورده‌اند به این کلان‌شهرها و به هر دلیلی در این مهاجرت شکست خورده‌اند!

مکان مقصد جهنم هم که باشد، خودت خواسته‌ای، خودت آمده‌ای... ناراحتی؟! برگرد عزیزم... برگرد به روستا/ شهرستان/ استان/ کشور خودت! بافت شهری و انسانی مقصد را هم به گند نکش!

  • اگنس

- تو وﺍﻗﻌﺎً ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯼ؟
+ نه. ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ.
- ﭼﺮﺍ؟
+ به ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﺑﺸﻢ...

-------------

بی‌ربط نوشت: دیروز در حرکتی کاملاً ییهویی به نوشته‌ای برخوردم که لبخند که نه، نیشخندی به لبم آورد. فکر کنم زیادی روراست بودن من با خیلی از آدم‌ها از صفتی به نام «خریّت» ناشی می‌شود، نه چیز دیگر!

  • اگنس

- حالت خوبه؟
+ آره، خوبم.
- ولی انگار زیاد خوب نیستی!
+ نه، خوب نیستم. زندگیم رو نابود کردی انتظار داشتی چجوری باشم؟... ولی خوب می‌شم؛ روزی که یادم بره باهام چی کار کردی، خوب می‌شم!

  • اگنس

آدم تو زندگیش نباید چیزی رو خیلی زیاد دوست داشته باشه. چون هر چقدر یه چیزی رو دوست داشته باشین، بیشتر اسیرش می‌شین. حتی اینکه به چیزی که می‌خواین، برسین یا نه، خیلی فرقی نمی‌کنه. چون مسئلۀ اصلی اینه که وقتی دلت می‌شکنه، دیگه نمی‌شه کاریش کرد...

---------

موزیک‌نوشت: صحنه، دکلمۀ جدید علیرضا آذر، را از اینجا دانلود کنید و لذت ببرید. متن شعرش مثل بقیۀ اشعارش فوق‌العاده بود، اما دکلمه‌اش مثل دکلمۀ «عشق» حالت عصبی داشت. گفتم که بعداً فحشم ندید که این چی بود و از این حرف‌ها!

  • اگنس

همسر عزیزم؛

روزی اگر احساس کردی دلت می‌خواهد با دیگری باشی، مرد باش، جرأت و شهامت داشته باش، بیا بنشین و بگو با هم چای بخوریم، بعد حرف بزن... بگو بهتر از مرا یافته‌ای، یا اصلاً فهمیده‌ای من اشتباهی بوده‌ام، یا اصلاً مرا نمی‌خواهی، یا اصلاً از اولش هم نمی‌خواستی، یا اصلاً مرا «هم» می‌خواهی، یا هر چیزی که به فکرت می‌رسد و مردها در آن استادند... باور کن واکنشم انسانی‌تر خواهد بود تا اینکه خودم کشف کنم... مرد باش و خودت بگو، نه اینکه خودم بفهمم!

اعتماد و شعور و همه چیزم را با هم به گند نکش؛ یکی یکی لطفاً!

  • اگنس

سکانس اول:
وسواس فکری گرفته‌ام. در سفر نوروزی‌ام دیوانه شدم بس که پلاک ماشین‌ها را خواندم و تقسیم‌بندی شهری‌شان کردم. رسماً خل شدم! بدتر اینکه یکی از دوستان عکسی از خودش فرستاد و به جای تماشای او، مدام به منظره و افرادی که در شیشه‌ی عینکش منعکس شده بودند، خیره مانده بودم. عایا کیست که به دادمان برسد و ما را از این وسواس فکری و درگیری با جزئیات برهاند؟!

سکانس دوم:
دیروز رفتیم به همان رستورانی که خیلی اتفاقی کشفش کرده بودم؛ محدوده‌ی ده‌ونک... کلی صحبت کردیم. تهش هم اینکه خانم ف هم با درجاتی کمتر از من درگیر حواشی بود، منتها تودار بود و مطرح نمی‌کرد. بعد هم رفتیم شرکت برای تسویه حساب سال گذشته و این حرف‌ها... خواست که چک را به نامی غیر از خودم صادر کند. گفت: از اداره مالیات آمده‌اند و سؤال کرده‌اند این خانم کیست که بیش از 20 تا چک از شرکت دارد و اینها. واکنشی نشان ندادم.

سکانس سوم:
من در این سن هنوز برای ثبت نام در کلاس رانندگی با خودم درگیرم! از رانندگی نمی‌ترسم؛ حس می‌کنم اگر بروم امتحان بدهم و رد شوم، چه؟! بعد یکی نیست بگوید: خب رد شوی! نهایتاً دوباره امتحان می‌دهی. خلاصه درگیری‌ام شدید است. از اکتساب نمره‌ی 7.5 آیلتس که سخت‌تر نیست... والا!

سکانس چهارم:
جناب «صداقت در زندگی» مدیر بازرگانی خارجی استخدام کرده تا سرش خلوت شود و فرصت بیشتری برای چت کردن و دنبال دخترهای جورواجور گشتن داشته باشد! به قول دنیل 3 ساله‌مان: احــ ــمــق! (همینجوری که نوشتم، خوانده شود.)

سکانس پنجم:
می‌گوید: حالا که کاری نداری، ادامه تحصیل بده و برای مقطع بعد از ایران برو. گفتم: رفتن از ایران دیگر برایم جذابیت و اهمیت ندارد. کلاً ایران مثل فرزندم شده، نمی‌توانم رهایش کنم و بروم. و کلا برای اینکه بعداً دلم نسوزد، می‌دانم که مهاجرت هیچ سرزمینی را اصلاح نکرده است. سال‌ها پیش اگر خیلی‌ها خانه‌هایشان را ول نکرده بودند و نرفته بودند، شاید امروز اوضاع خیلی بهتر بود. می‌گوید: از تو بعید است عاقل باشی. گفتم: ببند!

سکانس ششم:
به MP3 Player ام کارت حافظه متصل کرده‌ام. اما بلط نیستم از روی دستگاه پیدایش کنم. یعنی پیدا نمی‌شود اصولاً! آیا یاری کننده‌ای هست؟!

  • اگنس

صرفاً جهت توهین!

۱۷
فروردين

مردای مهربون
مردای کوررنگ
مردای عقب افتاده

در زیبایی‌شناسی چیزی وجود داره به نام توازن، تقارن، نسبت‌ها، تعادل.

چطور ممکنه یه هیکل لاغراندام با یه باسن اندازۀ میز مکعبای ژاپنی و سینه‌های سایز نود قشنگ باشه؟ آخه چتونه؟ چرا اجازه نمی‌دین به جای یه جاتون، سایر جاهاتونم رشد کنه؟

[به نقل از پلاس بهار]

  • اگنس

هنوز منتظرم تا...

۱۶
فروردين

من نشـسـتم بروی، مِـی بخـری، برگـردی
ترسم این است که در راه مسلمان بشوی

  • اگنس

زندگی برای خودش یه نظم خاصی داره. ناراحتی و خوشحالی آدم‌ها هم تو وجودشون نظم پیدا می‌کنه. اما... اما چون بین آدم‌ها این نظم و ترتیب وجود نداره، متأسفانه توش هیچ واقعیتی هم وجود نداره. بیشتر وقت‌ها خوشحالی نصیب یه سری از آدم‌های خاص می‌شه و غصه و ناراحتی هم برای یه سری از آدم‌های دیگه.

آره، یه نظمی هست... اما از روی عدالت نیست!

 

  • اگنس

شبکه Onyx (یکی از شبکه‌های گروه Gem) لوگوی جالبی دارد. فیلم‌های خاص و منحصر به فردی را پخش می‌کند که برخلاف سریال‌‌های به معنای واقعی مزخرف سایر شبکه‌های این گروه، ارزش دیدن را دارند. البته نکته اینجاست که من هیچگاه نتوانسته‌ام تماشای فیلمی را از این شبکه به پایان برسانم. دلیلش هم اصلاً این نیست که کلی فیلم نادیده در لپ‌تاپم مانده و قصد دارم آگهی بدهم و یک نفر را استخدام کنم تا آنها را تماشا و در نهایت برای من تعریف کند! دلیلش آن است که در تمام مدت پخش فیلم به لوگوی شبکه خیره می‌شوم و حرکات و پلک زدن‌های O آغازین نام شبکه را نگاه می‌کنم که مانند مردمک چشم حرکت می‌کند. دایره کوچک میانی‌اش به چپ و راست و پایین و بالا حرکت می‌کند و باز و بسته می‌شود و کلاً فیلم از دستم درمی‌رود!

شاید این هم از همان ویژگی «درگیر حواشی بودن من» سرچشمه می‌گیرد. البته درجه‌ی این «شاید» به مراتب از «حتماً» هم بیشتر است. تمام مدت داشتم به این فکر می‌کردم که باید به خود درخت فکر کرد، نه به شاخ و برگ‌های بی‌شماری که ممکن است حتی نیاز به هرس کردن داشته باشند و برخی‌شان هم با ملایم‌ترین باد پاییزی فرو می‌ریزند.

این شبکه و این لوگو و آن حواشی و تمام اینها بدجوری فکرم را به خود مشغول کرده‌اند. شاید New Year Resolution ام باید مرور و تجدید نظری بر همین رفتارم باشد. حاشیه‌ها خیلی هم خوب نیستند، بعضی‌شان اصلاً هم خوب نیستند! نمی‌گذارند فیلم‌های به آن خوبی را ببینم و سردربیاورم! درست مثل زیرنویس... که به هر زبانی هم که باشد، تمام تلاشم را می‌کنم که آن را بخوانم و قید فیلم را می‌زنم. مصداق این شبکه کم از زندگی واقعی نیست؛ زیباترین فیلم زندگی‌ام به خاطر حواشی بی‌ارزش می‌گذرد، بی آنکه از آن لذتی برده باشم!

  • اگنس

اینایی که اسم بچه‌هاشون رو می‌ذارن محمدسام، پونه‌زهرا، امیرکورش، نازنین‌زهرا، امیرسیاووش، فازشون دقیقاً چیه؟ کجا گیرکردن؟ ملی - مذهبی‌ان؟ استقلالی‌ان؟ یا چی؟ اخیراً مورد کورش‌رضا و اصلان‌علی‌ هم کشف شده.

بچه‌هاتون مگه موش آزمایشگاهی تفکرات معلق شمان؟؟!!

[به نقل از پلاس بهار]

-----------

پی‌نوشت: در آخرین بررسی‌هایم، به اسامی مبارک و بامسمای ایلیاامیر، محمدمسیح، محمدپارسا، غلام‌مهدی، فاطمه‌حلما، فاطمه‌هدی، یاسمن‌زهرا، امیرسام، امیرپویا، امیرسینا، و مواردی فجیع‌تر از این دست هم برخوردم... نکنید! جانِ من، خوددرگیری‌هایتان را برای فرزندانتان به ارث نگذارید!

  • اگنس