چی بگم!... :(
کاش مُد میشد همدیگه رو دوست داشته باشیم. کلیپس نیم متری روی سرمون باشه، ولی نسبت به هم نفرت نداشته باشیم. مارک شورت آدیداسمون از بالای شلوار جینهای فاق کوتامون بزنه بیرون، ولی تصادف که میکنیم، به هم فحش مادری ندیم. پیاده شیم، طرف رو بغل کنیم و بگیم آقا صبر کنیم افسر بیاد...
[از پلاس بهار]
--------------
پینوشت: مطلبی در گوگل پلاس بود در مورد تجارب زنان در خصوص آزارهای نگاهی، کلامی و تماسی هر روزه در هر جایی از زندگی روزمرّهشان. خیلی بد بود، از این جهت که بیشک همهی ما یک روزی یک جایی نوعی از این آزارها را تجربه کردهایم. زن بودن در ایران خیلی سخت است... خیلی سخت!
بعداً نوشت: هر وقت مادرها یاد گرفتند که زن گرفتن چارهی اعتیاد پسرانشان نیست، حتماً پدرها هم یاد میگیرند که شوهر کردن چارهی سرکشی دخترانشان نیست!
[Sa Ye]
بعدتر نوشت: هنوز هم بعد از این همه سال تنهایی سفر کردن، ماجرای سفرهای کاری شرکت برای مادر گرانقدرمان لاینحل باقی مانده است. به محض اقدام برای ویزا با این سؤال مواجه میشوم که: «چرا میروی؟ لازم است بروی؟ مطمئنی نمیشود نروی؟» البته ناگفته نماند که این سرکش حقیر از عنفوان کودکی عادت به اجازه گرفتن نداشته و اصولاً صرفاً اطلاعرسانی نمودهام!
- ۴ نظر
- ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۳۶
- ۴۹ نمایش