در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

از دنیای وبلاگ‌ها به اینستاگرام و فیسبوک و توییتر کوچ کردم و دوباره بازگشتم همین جا! من آدم همین دنیای وبلاگی‌ام.
نوشتن چقدر خوب است، و چه خوب‌تر که من معجزه نوشتن را اندکی بلدم؛ اگر نه، از مصائب دنیای دهشت‌انگیز هر آن هزار پاره می‌شدم!
یه روز یه ایرانی سرش تو کار بقیه نبود، مرد!!!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آموزه‌های شیخ» ثبت شده است

گاهی فکر می‌کنم شاید خوب‌تر آن بود که آدمی می‌دانست فردا چه وقایعی قرار است برایش اتفاق بیفتد، بلکه برنامه‌ریزی‌هایش را مطابق آن انجام می‌داد. گاهی هم فکر می‌کنم شاید همین بی‌خبری خوب باشد؛ از این جهت که امید و انگیزه‌اش برای حرکت، به واسطه آگاهی از رویدادهای آینده از بین نمی‌رفت. 

دوستی داشتم که در باب مهاجرت می‌فرمود: «مهاجرت خیلی سخته و خیلی هزینه داره» (منظورش فقط هزینه‌های مادی و فقط مهاجرت به خارج از کشور نبود). و می‌گفت: «آدم خیلی فراموشکاره؛ و وقتی به جای جدید می‌ره، فقط مشکلات جای جدید رو می‌بینه و فقط خوبی‌های جای قبلی رو به یاد میاره.» می‌گفت: «تمام چیزهایی رو که اذیتت می‌کنه بنویس و هر وقت در جای جدید خیلی اذیت شدی و یا به سرت زد که برگردی، اون لیست رو که مدت‌ها پیش تهیه کردی، ببین و مرور کن. بعد اگه تصمیم گرفتی برگردی، برگرد!...»

بلی؛ در هر مسیری که گام می‌گذاری، Remember why you started و اگر سخت بر تو رفت، سختی‌های قبلی را به یاد آور و ببین سختی‌های کدام کفهٔ ترازو می‌چربد به دیگری، و بعد اگر باز هم تصمیم به بازگشت گرفتی، بازگرد! اگر نه، آینه‌های روبه‌رو را از جلوی رویت بردار و پشت سرت را هم نگاه نکن!

مباد آنکه آدم‌های ناب زندگی‌ات، اتفاق‌های خوشایند، خاطرات به‌یادماندنی، و هر چیز دیگری که به نظرت ارزشمند می‌آیند، بندی شوند به پایت و اسیر روزمرگی و بی‌حرکتی شوی. به چیزهای کوچک چنگ بزن و از چاه نیستی بیرون برو. پشیمان هم شوی، دست‌کم پشیمانِ بی‌حرکتی‌ها نیستی!

  • اگنس

یاد باد آنکه شیخ ما - قدس الله روحه العزیز - می‌فرمود:

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبتِ کارِ جهانِ گذران...

-----------------

بعداًنوشت: لباس‌هایتان، کتاب‌هایتان، زیورآلاتتان، آهنگ‌های مورد علاقه‌تان، و خلاصه از داشته‌های بسته‌به‌جانتان هر آنچه می‌توانید، ببخشید و رها کنید. دنیا یک روز عزیزانتان را از شما می‌ستاند!


  • اگنس

خودباوری...

۰۵
شهریور

هزار بار هم با خودت تکرار کنی که ۳۰ سالگی سن رشد است و ۴۰ سالگی سن کمال است و ۵۰ سالگی سن فلان و ۶۰ سالگی سن بهمان، تا درس‌‎هایت را از زندگی فرا نگرفته باشی و آزمون‌ها را به خوبی پشت سر نگذاشته باشی، بی تعارف یعنی هیچ!

روزی می‌رسد که یاد می‌گیری باید فاصله‌ات از آدم‌ها به قول جبران خلیل جبران به اندازه ستون‌های معبد باشد. ستون‌های خیلی دور یا خیلی نزدیک باعث ریزش بنا می‌شوند. یاد می‌گیری حتی اگر به تصورت نفست به نفس بعضی‌ها وصل است، باز هم فاصله امن را حفظ کنی؛ که صمیمیت بیش‌ازحد، همیشه هزار و یک داستان با خودش می‌آورد که شاید خوشایند نباشد. می‌آموزی که از تنهایی‌ات به تنهایی لذت ببری؛ که البته این به معنای تلاش برای تنها زندگی کردن نیست. یاد می‌گیری به آدم‌ها به اندازه کافی بها بدهی، نه کمتر و نه بیشتر. یاد می‌گیری خودت را همان‌گونه که هست، با نقص‌ها و نکویی‌هایش، ابراز کنی و نترسی از مخالفت کردن یا نشان دادن خود واقعی‌ات، حتی اگر مطلوب آدم‌های پیرامونت نباشد، و راه خودت را بروی هر قدر هم که سخت و دردناک جلوه کند. هر کسی معیار و محک خودش را دارد و با متر خودش آدم‌ها را اندازه می‌گیرد؛ اگر کسی یا چیزی اندازه‌ات نیست، لزومی ندارد تو دست به اندازهٔ خودت بزنی. البته که همیشه باید برای انسانِ بهتری شدن تلاش کنی، اما این تغییر باید با میل و اراده و تصمیم خودت رخ دهد، نه بنا به خوش‌آیند یا بدآیند دیگران. دست خودت را بگیر و یک فنجان قهوه دعوتش کن. برای خودت گل بخر، هدیه بخر. با هر بهانه‌ای به رقص آ. برای خودت شعر بخوان. خودت را زندگی کن. اتفاق بدی نمی‌افتد اگر در عزت‌نفس بخشیدن به خودت افراط کنی. با خودت مهربان باش. از شور زندگی به «دشتی» نامت قناعت نکن... تا نتوانی خودت را پیش از هر چیز و هر کس دوست بداری، ادعایت برای دوست داشتن و دل سوزاندن برای دنیا و متعلقاتش دروغی است بس بزرگ!

حالم این روزها خوب است؛ این حجم خوب بودن حالم کمی نگرانم می‌کند؛ می‌ترسم زندگی غافلگیرم کند، اما نمی‌خواهم به هیچ چیز دلهره‌آوری فکر کنم. شاد و پرامیدم و چیزی در دنیا نیست که بتواند شادی قلبم را برباید. آری! هیچ خوشبختی و هیچ آرامشی نیست که دروغ باشد... 

  • اگنس

سال‌های زیادی بر من گذشت تا دریابم هیچ اتصالی در این جهان نیست که از هم نگسلد؛ هیچ bond ای نیست که، هر قدر هم محکم، هر قدر هم پایا، نپوسد و فرو نریزد. گاه چنان ساده و ظریف‌اند که با یک تلنگر می‌شکنند، و گاه چنان محکم و استوارند که مثل برج‌های دوقلو، ضربه‌ی هواپیمایی را باید تا با خاک یکسانشان کند. هر دو در مقیاس و حجم خود دردناک‌اند و سخت، اما دست‌کم بعد از آن تلنگر و انفجار تازه درمی‌یابی که چیزی عوض نشده و چیزی را از دست نداده‌ای و، برخلاف تصورت، هنوز زنده‌ای... آن روز که این بیت را برایم فرستاد، نفهمیدم... در این لحظه فهمیدم.

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بـود عاقـبت کـار جهـان گــذران...

  • اگنس

در کشور اسپانیا مسابقه‌ای هست به نام «گاو بازی» که بی‌تردید معرف حضور همگان هست. برنده‌ی این مسابقه کسی نیست که با گاو سرشاخ شود، بلکه کسی برنده‌ی این میدان خواهد بود که در برابر شاخ‌زنی‌ها و لگدپرانی‌ها و حملات گاوها به بهترین نحو جا خالی کند و از آسیب‌های گاو عزیز در امان بماند.

میدان این مسابقه دست‌کمی از زندگی ندارد. در زندگی همه‌ی ما «گـــاو»هایی وجود دارند که کاری ندارند و بلد نیستند، مگر لگدپرانی و جفتک زدن و حمله کردن به هر آنچه در اطرافشان هست. عقل سلیم حکم می‌کند از این گاوها دوری کنیم؛ ولو در خیابان باشند، یا در محیط کار، یا در جمع دوستان و اقوام، یا در دنیای مجازی با ظاهر ببعی معصوم و متشخصی که، برخلاف نامش حتی، بی‌وقفه چرت و پرت از او تراوش می‌کند و عقده‌ها و حقارت‌های درونی خودش را به دیگران نسبت می‌دهد و فرافکنی می‌کند و به گمانش خیلی شاخ است، اما نمی‌داند شاخش از سر گاو بودنش است! بهترین کار در مواجهه با این موجودات آدم‌نما، فقط جا خالی دادن است و بس! در غیر این صورت، هم زخمی می‌شویم، هم خودمان را در سطح آنها پایین می‌آوریم... درست مثل کشتی گرفتن با خوک‌ها، که تازه از به گند کشیدن ما لذت هم می‌برند. امکان این لذت بردن را برای آنها فراهم نکنیم...

  • اگنس

!Totally Manual

۲۵
خرداد

زندگی «ریموت کنترل» ندارد؛

لطفا زحمت بکشید تکان بخورید و خودتان کانال را عوض کنید!!!

  • اگنس

!Indeed they are

۰۹
خرداد

Some people are beautifully wrapped boxes of rubbish!

  • اگنس

بدبخت‌ترین مردم کسی است که:

نه شهامتِ داشتنت را داشته باشد،
و نه شجاعتِ نداشتنت را...

نه عرضه‌ی با تو بودن را،
و نه شعور رها کردنت را...

  • اگنس

دل بـردنی چنیـن ز اسـیـران ســاده‌دل
گوهر به حیله از کف طفلان ربودن است

  • اگنس

ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﻮﭖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭﺱ، ﺷﻌﺒﺪﻩ ﺑﺎﺯﯾﻪ! ﯾﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺟﺎ ﮐﺎﺭ می‌کنه٬ ولی ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﭘﺴﺮﺵ ﻭﻗﺖ می‌ذﺍﺭﻩ ﻣﻌﺠﺰه‌ست. ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ «ﻧﻪ» ﻭ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻼﺕ «ﺁﺭﻩ» ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻌﺠﺰهﺳﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ می‌خواﻥ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻡ٬ ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺗﺸﺨﯿﺺ نمی‌دن، ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻪ. می‌خواﯼ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﭘﺴﺮﻡ؟! ﺧﻮﺩ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺎﺵ...

[Jim Carrey in "Bruce Almighty"]

-------------

پی‌نوشت: به جرأت می‌گویم نیم بیشتر حس خوب و اعتمادم به خدا (به خود خدا، نه دین و مذهب) از این فیلم به ظاهر کمدی نشأت گرفت؛ بی آنکه خدایش منتقم و جبّار و شکنجه‌گر و ترسناک و مترصد فرصتی برای عذاب ما و در آتش افکندمان باشد... خدایی را به تصویر کشید که در روشنای مهتاب و زیبایی گل‌ها و مهربانی‌های بی‌دلیل یافت می‌شد و سرشار از رحمت و حس آرامش بود.

  • اگنس

آدم تو زندگیش نباید چیزی رو خیلی زیاد دوست داشته باشه. چون هر چقدر یه چیزی رو دوست داشته باشین، بیشتر اسیرش می‌شین. حتی اینکه به چیزی که می‌خواین، برسین یا نه، خیلی فرقی نمی‌کنه. چون مسئلۀ اصلی اینه که وقتی دلت می‌شکنه، دیگه نمی‌شه کاریش کرد...

---------

موزیک‌نوشت: صحنه، دکلمۀ جدید علیرضا آذر، را از اینجا دانلود کنید و لذت ببرید. متن شعرش مثل بقیۀ اشعارش فوق‌العاده بود، اما دکلمه‌اش مثل دکلمۀ «عشق» حالت عصبی داشت. گفتم که بعداً فحشم ندید که این چی بود و از این حرف‌ها!

  • اگنس

زندگی برای خودش یه نظم خاصی داره. ناراحتی و خوشحالی آدم‌ها هم تو وجودشون نظم پیدا می‌کنه. اما... اما چون بین آدم‌ها این نظم و ترتیب وجود نداره، متأسفانه توش هیچ واقعیتی هم وجود نداره. بیشتر وقت‌ها خوشحالی نصیب یه سری از آدم‌های خاص می‌شه و غصه و ناراحتی هم برای یه سری از آدم‌های دیگه.

آره، یه نظمی هست... اما از روی عدالت نیست!

 

  • اگنس

هیچ آدمی توی این دنیا نیست که نتونه عوض بشه. یه موقعی یه کاری می‌کنیم، ولی بعدش عوض می‌شیم. یکی دیگه یه کاری می‌کنه، باز این ماییم که عوض می‌شیم. هر لحظۀ زندگیمون با لحظه‌ی دیگه‌اش فرق می‌کنه. وقتی اون لحظه می‌گذره، یه زمان تازه‌ای شروع می‌شه و ما یه آدم دیگه‌ای می‌شیم. تو زندگیمون زندگی خیلی از آدم‌های دیگه رو هم می‌بینیم. بعد برمی‌گردیم و به گذشته‌مون نگاه می‌کنیم و می‌پرسیم: این من بودم؟ این زندگی منه؟ جوابش ساده‌ست... آره! این تویی... و این هم زندگیته!

  • اگنس

شرایط سختیه، اما باید بدونین که هر شرایط سختی یه فرصت خوبی رو جلوی پاتون می‌ذاره. شاید این شرایط باعث بشه که شما یه کم به خودتون بیاین و مثل همۀ آدم‌ها فرصتی رو داشته باشین تا برای خودتون هم زندگی کنین.

آدم نباید هیچ چیزی رو در حدی بخواد که نتونه ازش بگذره؛ چون وقتی نتونه ازش بگذره، اسیرش می‌شه.

همه چیز رو به زمان بسپرین... سخت نگیرین... باور کنین همه چی خیلی خوب می‌شه. همه چیز به وقت خودش درست می‌شه. می‌دونین چیه؟! اگه خواستن چیز بزرگی که ما می‌خوایم اشتباه باشه، اگه زمانی برسه که مجبور باشیم قید اون خواستۀ بزرگمون رو بزنیم، به همون اندازه اشتباهه!

به صدای دلتون گوش بدین...

  • اگنس

بعضی از آدم‌ها مثل پرگار می‌مونن. اون پایی رو که سوزن داره، زمین می‌ذارن و با اون پایی که مداد داره، راه می‌رن. اما غیر از اینکه دور یه نقطه‌ای بگردن، کار دیگه‌ای نمی‌کنند... خودشون فکر می‌کنند دارن جلو می‌رن، اما تنها چیزی که از زندگی‌شون باقی می‌مونه، فقط یه دایره‌ی بزرگه...

  • اگنس

یه وقت‌هایی فکر می‌کنیم وقتی وقتش برسه، می‌شینیم و با هم حرف می‌زنیم. اما حقیقت اینه که هیچوقت وقتش نمی‌رسه. واقعاً نمی‌شه نشست و حرف زد. چنان زندگی می‌کنیم که انگار یه زندگی بی‌نهایت به ما بخشیدن و زمان رو از دست می‌دیم؛ و زمان چنان می‌گذره که اگه یه روز هم بخوایم با هم حرف بزنیم، می‌بینیم که یا کسی واسه‌ی حرف زدن نیست، یا اون چیزی که می‌خوایم در موردش حرف بزنیم، دیگه اصلاً مهم نیست... پشت سر عمری که گذشته، فقط دست تکون می‌دیم...

  • اگنس

یه زمانی...

۲۹
بهمن

یه زمانی تلویزیون نبوده، تلفن نبوده، سینما نبوده، ماشین نبوده، هواپیما نبوده، برق نبوده، حتی تو خونه‌ها آب هم نبوده... یه زن بوده با یه مرد...

دنیا خیلی بزرگ بوده و زمان خیلی زیاد.

کی می‌دونه؟! شاید اون موقع‌ها جا برای عشق بیشتر بوده.

  • اگنس

یکی رو پیدا می‌کنی که همه اون چیزایی که می‌خوای، دقیقاً همه‌شون رو داره... اون وقت می‌بینی طرف یا صاحاب داره، یا می‌ذاره می‌ره، یا هیچوقت نمی‌تونی به دستش بیاری!...

باقی عمرت پای این تلف می‌شه که بقیه رو با اون مقایسه می‌کنی و تقریباً دیگه هیچوقت نمی‌تونی یکی مثل اون رو پیدا کنی!...

مشکل اینجاست که همون اول اون یه نفر رو پیدا کردی!... اگه پیدا نمی‌کردی، حداقل می‌تونستی تصور کنی شاید همچین آدمی وجود نداره... ولی وقتی هست و...

بی‌خیال!...

  • اگنس

درد عشق...

۱۷
بهمن

قلبم آتش گرفته بود. دردش از همه‌ی دردها شدیدتر بود. می‌خواستم بمیرم، اما زنده بودم. وقت‌های دیگری هم بود که می‌خواستم بمیرم، اما باز هم زنده ماندم. اما نظر آن روزم هیچ وقت عوض نشد. درد عشق از همه‌ی دردها سخت‌تر است؛ اما تجربه ثابت کرده که آدم را نمی‌کشد...

  • اگنس

لعنت به کسی که بهش اعتماد داری، ولی باهات صادق نیست.
لعنت به کسی که روش حساب می‌کنی، ولی حرفاش حررررف نیست.
لعنت به کسی که جدی می‌گیریش، ولی باهات بازی می‌کنه.
لعنت به تمام چیزهایی که باید دوطرفه باشن، ولی یه طرف ماجرا همیشه گند می‌زنه به همه چی!
اَه! 

  • اگنس