در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

...سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/ کاین بود عاقبت کار جهان گذران

در سوگ یک رؤیا

از دنیای وبلاگ‌ها به اینستاگرام و فیسبوک و توییتر کوچ کردم و دوباره بازگشتم همین جا! من آدم همین دنیای وبلاگی‌ام.
نوشتن چقدر خوب است، و چه خوب‌تر که من معجزه نوشتن را اندکی بلدم؛ اگر نه، از مصائب دنیای دهشت‌انگیز هر آن هزار پاره می‌شدم!
یه روز یه ایرانی سرش تو کار بقیه نبود، مرد!!!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از لابه‌لای کتاب‌ها» ثبت شده است

اگر به زبان مردم و فرشتگان سخن گویم و عشق نداشته باشم، به نحاس صدا دهنده و سنج فغان کننده مانندم. اگر صاحب عطیه‌ی پیشگویی باشم و آگاه باشم بر تمام اسرار و بر تمام دانش‌ها؛ اگر ایمانم چنان کامل باشد، تا آنجا که کوه‌ها را جابه‌جا کنم، و عشق نداشته باشم، هیچم...

اگر تمامی اموالم را میان فقرا تقسیم کنم و اگر بدن خود را به آتش بسپارم، اما اگر عشق نداشته باشم، هیچ حاصلی به دستم نیست.

عشق بردبار است، عشق مهربان است، در آتش حسد نمی‌سوزد، کبر ندارد، غرور ندارد، اطوار ناپسندیده ندارد، نفع خویش را خواهان نیست، خشم نمی‌گیرد، سوءظن ندارد، از ناراستی شاد نمی‌شود، اما با راستی به شعف می آید، در همه چیز صبر می‌کند، همه را باور می‌کند، همواره امیدوار است و همواره بردبار... عشق هرگز نابود نمی‌شود. [و من اضافه می‌کنم] عشق هرگز نابود نمی‌کند...

  • اگنس

نوشته بود که نوشتن این نامه برایش سخت بوده، اما گفتنی‌ها را باید گفت؛ که می‌شده جور مصلحت‌آمیزی حرف آخرش را بگوید، اما بهتر دیده که صریح و بی‌پرده بگوید؛ که آدمی نیست که بی‌جهت از کسی تمجید کند، اما من به نظرش شایسته‌ی تمجید آمدم، ولی... ولی... نمی‌تواند دوستم داشته باشد.

بعد؟ بعد آرزوی خوشبختی و موفقیت و از این قبیل.

من؟ نه دل‌بسته‌اش بودم و نه درست و حسابی می‌شناختمش حتی... اما زخم آن «نتوانستم دوستت داشته باشم» اش تا ابد به جانم ماند...

----------------

پی‌نوشت ۱: نمی‌دانم در یکی از کتاب‌های آنا گاوالدا خواندمش یا فریبا وفی. ولی خیلی خوب بود... خیلی...

پی‌نوشت ۲: چه کسی می‌تواند بگوید «تمام شد» و دروغ نگفته باشد؟!

پی‌نوشت ۳: چه چیزی بهتر از دوستی که کتاب امانت نمی‌دهد و تمام لحظاتی را که در خانه‌اش هستی، حتی ثانیه‌ای هم سرت را کتاب‌های نابش بلند نمی‌کنی تا مبادا خط بعدی از دستت برود.

پی‌نوشت ۴: چه سورپرایز خوبی از جانب همکاری که وقتی می‌شنود در نزدیکی‌اش هستی، مهربانانه شام می‌گیرد و جلوی در تحویل می‌دهد و می‌رود و می‌توانی زمان آشپزی و ظرف شستن را همچنان با کتاب‌خوانی پر کنی...

  • اگنس

جس٬ میلیون‌ها و میلیاردها آدم تو این دنیا هست که همه‌شون می‌تونن بی تو زندگی کنن. اما آخه چرا من نمی‌تونم؟ این درد رو کجا ببرم؟ من نمی‌تونم بی تو زندگی کنم. کاری که هر کسی می‌تونه بکنه٬ کاری که از یه بچه‌ی پنج ساله هم بر میاد، از لنی بر نمیاد. تو هیچ سر در میاری؟!

---------------

پی‌نوشت: این روزها هیچ کاری انجام نمی‌دهم، در بطالت مطلق به سر می‌برم؛ با این حال برای هیچ کاری زمان ندارم و به هیچ کاری هم نمی‌رسم و همیشه هم خسته‌ام... یک صفحه از کتاب را چندین بار می‌خوانم و باز یادم می‌رود سطر اولش چه بود... چرا عایا؟! (این کتاب را اگر خوانده‌اید یا خواستید بخوانید، صفحه‌ی ۲۸اش را دوباره بخوانید. معرکه بود.)

  • اگنس

در زمین و آسمان دارند ز آب و تاب او
آب شرم، آئینه رو، مه تاب، خورشید اضطراب

اصولاً همه جناب محتشم کاشانی را با ترکیب‌بند مشهور «باز این چه شورش است» می‌شناسند. لکن شما فریب نخورید، این شاعر گرانقدر چنان اشعار شاعرانه‌ای دارد که سبک و محتوا و وزن و ترکیب و واژگان و آرایه‌هایش فقط و فقط متعلق به خود او است... حتماً به دیوان غزلیاتش سری بزنید. من که بی‌نهایت دوستش می‌دارم؛ به خصوص آن غزل معروفش با مطلع «هر که دیدم چو نی از غم به فغان است که تو/ یار غیری و فغان من از آن است که تو...» تمام مصرع‌های اول این شعر در ارتباط با مصرع‌های دوم بیت قبل معنا پیدا می‌کنند. تمام لحظات خواندن آن در این فکر بودم که بیت آخر را چه خواهد کرد، که غافلگیر شدم... عالی بود. بخوانیدش...

  • اگنس

در برابر هر زن زیبا، مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خسته شده است! زیبایی یکی از ملزومات عاشق شدن در ذهن تمام مردان است. اما زنی که تنها زیباست و از داشتن قدرت درک عاجز است، به زودی برای مردش تبدیل به یکی از وسایل گوشه و کنار منزل می‌شود... عادی، و گاهی هم کسالت‌بار!

وقتی نیچه گریست 
[آروین د. یالوم]
  • اگنس

!Absurd Self-Knowledge

۰۴
مرداد

«...مثل گوساله‌ای می‌ماند که یک‌دفعه شعور پیدا کرده بود و فهمیده بود مادرش گاو است و از خود بیزار شده باشد.»

این یکی از بهترین توصیفات کتاب «خداحافظ گری گوپر» بود که دقایقی طولانی چشم و ذهن مرا به خود خیره کرده بود. به راستی که رومن گاری می‌بایست به خاطر همین دو خط توصیفش برنده‌ی نوبل ادبیات می‌شد. حقیقتاً که آدمی تا چه حد باید خلاق باشد تا چنین توصیف نابی به ذهنش خطور کند! 

  • اگنس

هر حیوان که از دور دیدی و ندانستی سگ و گرگ است یا آهو، ببین رو به سمت مرغزار و سبزینه است یا لاشه و استخوان.

آدمی را نیز چون نشناسی، ببین به کدام سوی می‌رود!

«مجالس سبعه»
ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺟﻼﻝ ﺍﻟﺪﻳﻦ

  • اگنس

راز موفقیت غرب در تداوم فرهنگی آن است. هر کس یک قدمی برداشت. این قدم دیگر محو نمی‌شود، بلکه دیگری پس از آن که پا جای پای اولی گذاشت یک قدم هم جلوتر می‌گذارد.

بدین طریق است که بعد از صد یا دویست سال می‌بینیم قومی که روزگاری تنها یک قدم جلو گذاشته بود، امروز پانصد قدم در همان راه جلو افتاده.

ما هزار سال پیش زکریا و جابر داشتیم که آزمایش شیمی و پزشکی می‌کردند، اما این آزمایش‌ها نه تنها با مرگ آنها متوقف شد، بلکه کتاب‌هایشان گرد خورد و سطری بر آن نیفزودند. ما ابن‌مقفع داشتیم؛ یکایک اعضایش را با قیچی بریدیم و در تنور انداختیم. به یکی گفتیم زندیق، به یکی قرمطی، به یکی مزدکی. سلطان محمود در ری خیابانی از دار ساخت و علمای شهر را که معتزلی و قرمطی بودند به دار زد. خلیفه‌ی دیگری آمد و همه را از نظامیه بیرون کرد و آنجا را طویله ساخت...

هر چیز کم و کاستی یافت، جز بنای ظلم که در اول اندک بود؛ به قول سعدی: هر کس آمد چیزی بدان افزود. یک روز از خواب برخاستیم که دنیا صدها سال از ما پیش‌تر بود...

باستانی پاریزی
«از پاریز تا پاریس» 
صفحه ۵۱۷
به نقل از فصلنامه‌ی ایران بزرگ فرهنگی

  • اگنس

گـر با دگــران بـه ز مـنـی، وای به مـن
ور با همه کس همچو منی، وای همه

  • اگنس

روی ویترین یک کتابفروشی در شهر رم نوشته شده:

«همه عشقی چون رومئو و ژولیت می‌خواهند، بدون اینکه بدانند این عشق، تنها ۳ روز دوام داشت و جان ۶ نفر را گرفت.
لطفا کتاب بخرید و کتاب بخوانید.»

-------------

پی‌نوشت: دوست آمریکایی‌مان زیر معادل انگلیسی همین مطلب در فیسبوک نوشت: «من ساعت‌ها در محوطۀ این کتابفروشی بودم و همسرم هم در بالکن آن ایستاده بود.» خواستم بدانید که نوشتۀ فوق، قصه نیست و صحت دارد.

  • اگنس

جهت خالکوبی

۰۲
خرداد

باید همه با هم متحد بشوند تا دنیا را عوض کنند. ولی آخر اگر همه می‌توانستند با هم متحد بشوند، دیگر لازم نبود دنیا را عوض کرد. دنیا دیگر اینطور نبود. اقلاً اگر تنها باشی می‌توانی کاری بکنی. می‌توانی دنیای خودت را عوض بکنی. اما مال آنهای دیگر... آن که دیگر دست تو نیست.

----------

این بند از کتاب «خداحافظ گری کوپر» عالی بود. به گمانم ارزشش را داشته باشد بدهیم روی بازویمان خالکوبی‌اش کنند و هر لحظه نگاهش کنیم. «زندگی در پیش رو» را هم اگر توانستید و شبکه‌های اجتماعی و صنعت تکنولوژی امان داد، بخوانید... چیزی فرای تصور بود. به غایت دوستش داشتم...

  • اگنس

زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی نادیده‌اش می‌گیری، حتی وقتی نمی‌خواهی‌اش، از تو قوی‌تر است... از هر چیز دیگری قوی‌تر است. آدم‌هایی که از بازداشتگاه‌های اجباری برگشته‌اند، دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه‌هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس‌ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست، اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی‌تر است...

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک‌ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...

------------

پی‌نوشت ۱: این بخش از کتاب خیلی خوب بود؛ در حقیقت عالی بود... «گریز دلپذیر» از این هم خوب‌تر بود و بسیار دوستش داشتم.

پی‌نوشت ۲: به گمانم مسافرتم افتاده برای روز یکشنبه. از آن یک‌روزه‌هایی که ۳۶ ساعت بیدار نگهت می‌دارند. لااقل از تجربه‌ی پیشین درس بگیرم و این بار کفش لژدار نپوشم! گفتم اگر فرصت ساحل‌گردی پیدا نکنم، موظف است پس از بازگشت مرا ببرد شمال!

پی‌نوشت ۳: پس از دو ماه امروز و فردا کردن مدیر گرامی در خصوص سفر کاری‌اش، کلاس رانندگی‌مان افتاد برای پس از بازگشت از سفر. امید که این بار دوباره کسی برنامه نچیده باشد!

پی‌نوشت ۴: مسئول انجمنی که پارسال در آنجا کار می‌کردم، تماس گرفت و گفت بعد از امتحانات دانشگاهش می‌تواند به شکلی بسیار شیک و مجلسی خانه‌اش را در اختیار ما قرار دهد تا تولد بگیریم... خیلی هم عالی!

  • اگنس

خداحافظ گری کوپر!

۲۸
ارديبهشت

وقتی دو نفر مثل من و تو جدی عاشق همن، باید هر کاری که می‌تونن بکنن تا عشقشون رو نجات بدن. باید حفظش کنن. و برای این کار، اولین کاری که باید بکنن، اینه که از هم جدا بشن. باور کن...

  • اگنس

هنوز منتظرم تا...

۱۶
فروردين

من نشـسـتم بروی، مِـی بخـری، برگـردی
ترسم این است که در راه مسلمان بشوی

  • اگنس

فردای آن روز گلویم چرک کرد.
توی رختخواب مانده بودم، تب‌کرده و رنجور.
چیزی از او در تنم مانده بود؛
ویروسی زنده که برخلاف «ما» داشت نفس می‌کشید.

همیشه فردای آن روز چیزی درون من دارد فریاد می‌کشد،
برخلاف من که دارم پشت پنجره در سکوت سیگار می‌کشم.
لعنت به همه‌ی فرداهای آن روز...

[از پلاس بهار]

  • اگنس